آنوشا جانآنوشا جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خوشبختی ما باتو کاملتر شد

اولین هنر نمایی دخترم در وبلاگش

آنوشا جونم وقتی داشتم خاطرات دوازده ماهگی ات رو مینوشتم تا شروع کردم به نوشتن بدو بدو اومدی و لب تابو از دستم کشیدی منم اجازه دادم تایپ کنی نمیدونستم بعدش ارسالشم میکنی و این میشه اولین پستی که خودتت نوشتی و ارسال کردی بخاطر همین دلم نمیاد حذفش کنم و میزارمش تا برات به یادگار بمونه دختر قشنگ و باهوشم
23 تير 1393

ذوازده و سیزده ماهگی دختر نازم آنوشا

دخترم بلاخره اومدم برات بنویسم نیومدنم به اینجا  و ننوشتن برات چند تا دلیل داره که مهمترینش اینه که تو نمیزاری من اصلا پشت سیستم بنویسم و تا شروع میکنم به کار کردن تو بدو بدو میایی و و میخوای تایپ کنی و تند تند لب تابو از دستم میگیری کار به جایی رسیده که من یواشکی میام تو اتاق و کارامو انجام میدم از بس که تو گل دخترم عاشق زدن روی دکمه های لب تابی یه دلیل دیگه واسه ننوشتن هم این بود که حدودا دوماهی میشه که درگیر تعمیر کردن خونمون بودیم و یه سری تغییرات داخلی انجام دادیم که واقعا نیاز بود بخاطر همین مشغله نشد که تولد درست و حسابی برات بگیرم و یسالگی تو دختر قشنگمو جشن بگیرم فقط تونستم برات کیک درست کنم و دور هم بخوریمش دیگه نشد جشن بگی...
22 تير 1393
1